روز زایمان

ساخت وبلاگ

سلام

خب من وارد هفته 41 شده بودم و هیچ اثری از درد یا لک یا... نبود.گهگاهی زیر دلم یه درد خفیف پریود میگرفت و قطع میشد.سوالا و زنگای اطرافیان هم که چقد دیر شده چرا نمیاد پس،جاخوش کرده بهم استرس میداد. هفته 38 رفتم معاینه و دکتر گفته بود دهانه رحمت بسته بسته اس، سر بچه کامل نیومده تو لگن واسه همین از هفته 38 پیاده روی رو شروع کردم تقریبا روزی 1-2 ساعت و هر روز دم کرده رازیانه و گل گاوزبون میخوردم.هفته 39 هم معاینه شدم ولی باز همونا گفت.بعدش که اومدم خونه کلی خونریزی داشتم ولی ربطی به زایمان نداشت.فرداش به تجویز دکتر 2تا قرص کرچک خوردم ولی هیییییییچ اثری نکرد.اخه روغن کرچک روده رو کامل تخلیه میکنه و درنتیجه کانال زایمان کمی جادارتر میشه و جنین راحتتر میاد پایین و تو لگن قرار میگیره.چون میدونستم نمیتونم روغن رو بخورم کپسولشو خوردم که اونم بی اثر بود.  پیاده روی و دمنوشارو ادامه دادم تا 40هفته و 1 روزم بود که باز معاینه شدم و دکتر گفت هیچ علائمی از زایمان در تو نیست و اگه میخای نوبت سزارین بدم. منم که خیلی دوست داشتم طبیعی زایمان کنم بهش گفتم اگه شرایط و تواناییشو داشته باشم دوس دارم طبیعی زایمان کنم. وقتی دید خیلی مصرم بهم یه قرصی داد که گفت 1/8 شو فردا بخورم.تا 2 ساعت بعد اگه دردام شروع نشد 1/8 بعدی وهمینطور ادامه تا دردام شروع شه و گفت روغن کرچک رو هم بخوری بهتره. خلاصه من فردا صبح به زور یه شیشه روغن کرچک خوردم.ساعت 1 ظهر هم اولین 1/8 قرص.تا ساعت یک ربع به 3 که دراز کشیده بودمو و مامان هم خونمون بود حس کردم یه چیزی تو شکمم ترکید و یه صدایی که خودم حس کردم.میترسیدم بلند شم. همسرم اومد تو اتاق و با ترس بهش گفتم کیسه ابم پاره شده و اونم رفت به مامان گفت. بلند شدم و دیدم بله داره ذره ذره ازم اب میره. زنگ زدم به دکترم و بهش گزارش دادم.گفتم هنوز دردی ندارم.گفت قرص دوم رو هم بخور و برو بیمارستان. منم که ظهر قبل از خوردن قرص دوش گرفته بودم سریع حاضر شدمو رفتیم بیمارستان. ساعت 4 بیمارستان بودم.تو راه یه دردای خیلی خفیفی با انقباضا و خروج اب ازم بود جوری بود که صدام درنمیومد.معاینه کردن و گفتن 2سانت بازه. رفتم اتاق درد یواش یواش دردام شدیدتر میشد.از همون اول یعنی تو راه بیمارستان فاصله دردام 2-3 دقه یه بار بود. یواش یواش شد 1 دقه یه بار و شدیدتر. داد زدم به همسرم بگید بیاد پیشم و همینکارو کردم. حین دردا واسه اونایی که التماس دعا گفته بودن دعا میکردم و بین دردا هم ختم قرانمو تکمیل کردم.  ساعت تقریبا 6 بود دکترم اومد و معاینه ام کرد و گفت خیلی خوب داری پیش میری. 4 سانت بازه و دهانه رحمت خیلی نرم شده. قبل دکترم هم یه ماما معاینه کرده بود همینارو بهم گفته بود به اضافه اینکه تو خیلی زود زایمان میکنی. دکترم رفت لباساشو عوض کرد و اومد و گفت من اومده بودم یه سلامی بکنمو ببینم در چه حالی و برم تا شب دوباره بیام. ولی الان میبینم که خیلی خوب داری پیش میری.واسه همین دیگه نرفت. همسرم هم پیشم بود و دلداری میداد.ماشاژمیداد.با دکترم شروع کردیم قر دادن.بهم تکنیک تنفس رو یاد داد و همراه من ورزش میکردوخیلی بهم روحیه میداد جوری که تو اون دردای شدید میگفتیم و میخندیدم. همسرم هم ازم داشت فیلم میگرفت. ساعت تقریبا 7/40 دقه بود که گفت میخای 8 بریم اتاق زایمان؟گفتم اره.گفت پس به حرفام گوش کن و همکاری کن. به انژیوکتی که وصل بود به دستم با هر انقباض اوکسی توسین تزریق میکرد و همزمان فک میکنم داشت دهانه رحمم رو با دست بازتر میکرد که خیلی دردای وحشتناکی بود و من باید همون موقع پاهامو بالا جمع میکردم و زور زیاد میزدم. این پروسه نیم ساعت طول کشید. بعدش رفتیم اتاق زایمان. به همسرم هم گفتن اومد. ازم داشت فیلم میگرفت. خیلی دردا شدید شده بود. یه جا حس کردم دارم میمیرم به خودم گفتم من که دارم میرم پس بذار به حرف دکترم گوش بدمو زور بزنم تا حداقل دخترم سالم بدنیا بیاد. بعد چن دقه دیدم یه نینی نازو انداختن رو سینه ام. اصلا باورم نمیشد دخترم بدنیا اومد. این همونیه که 9 ماه تو دل من رشد کرد و با تکوناش عشق کردم. الان تو بغلمه. همسرم هم داشت گریه میکرد و نوازشم میکرد بهم تبریک گفت. صدای اذان میومد و دکترم هم بهم تبریک گفت. خیلی لحظات شیرینی بود. بعد از اون همه درد خیلی بهم چسبید. بدون اغراق میگم اون روز بهترین روز زندگیم بود. دخترم ساعت 8/40 دقه روز بیستم اردیبهشت 95 وارد زندگی منو باباش شد و به زندگیمون امید و نشاط داد. اون شب از ذوقم اصلا خوابم نبرد و همش داشتم به این فکر میکردم که خدا کمک کرد و به قولی که بهم داده بود وفا کرد. شب قبل استخاره کردم و ایه 152 انعام باز شد که فرمود لا نکلف نفسا الا وسعها و منی که گاهی تردید میکردم که میتونم یا نه با این ایه مطمئن شدم که خدا کمکم میکنه و حین دردا همش به این ایه فکر میکردم و امید میگرفتم. خداجون عاشقتم که هوامو هم توی بارداری داشتی هم زایمان و هم قطعا تا همیشه...

پ.ن: دو هفته اخر ورزش های چمباتمه، 3 مدل پروانه، گربه رو انجام میدادم.به امید زایمان راحت همه مامانای گل

هستی، عشق من و بابایی...
ما را در سایت هستی، عشق من و بابایی دنبال می کنید

برچسب : روز زایمان,روز زایمان سزارین,روز زایمان طبیعی, نویسنده : 2masetta2 بازدید : 225 تاريخ : سه شنبه 16 آذر 1395 ساعت: 15:55